برخی پیشکسوتان ورزش باستانی میگویند ممکن است در گذر سالها این ورزش به دست فراموشی سپرده شود، اما این ورزش نسلبهنسل چرخیده و تا امروز حفظ شده است و بسیاری هنوز آن را همچون دُر گرانبهایی میدانند که باید به نسل آینده منتقل شود. خانواده ارغوانی ساکن محله بهشتی یکی از خانوادههایی است که به این موضوع عقیده دارد.
هاشم ارغوانی، پدر خانواده، از کودکی 2فرزندش را همراه با خود به گود زورخانه میبرد تا با دیدن آیین و منش پهلوانی آنها را با رسم مردانگی و جوانمردی آشنا کند. اکنون 25سال از آن زمان میگذرد و این حرکت او باعث شدهاست تا پسر ارشدش در جوانی مرشد بنام محله شود و پسر دومش باستانیکار و مایه افتخار او باشد.
از همان دوران کودکی که همراه پدر پا در زورخانه میگذاشت، شیفته ضرب و صدای مرشد شده بود، بهطوری که نمیتوانست نگاهش را از روی حرکات دستان مرشد بردارد. علاقه او بهحدی بود که تمام باستانیکاران متوجه نگاههایش شده بودند. به همین دلیل هم پدرش برای او یک ضرب کوچک سفالی میخرد.
از آن زمان هر روزی که از زورخانه برمیگشت، ضرب سفالی را به دست میگرفت تا مانند مرشد بتواند بنوازد، اما قدرت ضربههای او به اندازهای بود که چندین مرتبه ضربهای سفالی میشکنند و پدر برای اینکه پسرش بتواند علاقهاش را دنبال کند، سرانجام ضرب فلزی میخرد تا به سنی برسد که زیر نظر استاد، مرشدی را فرابگیرد. مهدی ارغوانی، 32ساله و کارشناسارشد مدیریت روابط عمومی، حدود 18سالی است که مرشدی میکند و پدرش را الگو و حامی خود در این ورزش میداند.
به چهره جوانش نمیخورد که مرشد باسابقهای باشد و در همین سن کم رتبه سردمداری را کسب کند. خوشصحبت است و میداند هر حرف را کجا باید بزند. شاید چون از همان دوران کودکی با آیین و منش پهلوانی بزرگ شده است، رسم ادب را بهخوبی بهجا میآورد. در تمام طول مصاحبه تأکید خاصی بر روی نام پدرش دارد و موفقیت کنونی خود را مدیون او میداند.
میگوید زمانی که در پنجششسالگی پسربچههای همسنوسال او در کوچه فوتبال بازی میکردند، همراه با پدرش به زورخانه مخابرات میرفت و با دیدن چرخزدن باستانیکاران در گود به وجد میآمد. کمکم در کنار پدر شروع به ورزش میکند، اما زمان زیادی نمیگذرد که بیشتر از ورزش صدای خوش آهنگ ضرب و گفتههای مرشد او را مجذوب میکند و تقریبا تمام ورزشکاران زورخانه متوجه این علاقه مهدی میشوند، اما بهدلیل سن کمش، مرشدی او را برای آموزش قبول نمیکند و گفته میشود تا چند سال دیگر باید صبر کند.
زمانی که در پنجششسالگی پسربچههای همسنوسال او در کوچه فوتبال بازی میکردند، همراه با پدرش به زورخانه مخابرات میرفت
صحبتهایش را با نقل خاطرهای شیرین از همان ششسالگی آغاز میکند: «هنوز دست راست و چپم را نمیشناختم که همراه پدرم به زورخانه میرفتم. اندام ظریفی داشتم. بهخاطر دارم یکبار زمانی که ورزش تمام شده بود، بهدلیل بازیگوشی در کمد لباس قایم شدم و صداهای اطرافیانم را میشنیدم که دنبالم میگشتند، اما مشغول بازی در کمد بودم تا اینکه صدای پدرم را شنیدم و در کمد را باز کردم.
وقتی ورزشکاران چهره من را دیدند خندیدند. آنقدر به زورخانه رفته بودم که همه من را میشناختند و در صورتی که نبودم احساس میشد همه دلنگران بودند که نکند اتفاقی برایم افتاده باشد.»
از جلسه سوم که با پدر به زورخانه میرود، دیگر مهدی بوده که برای حضور در گود لحظهشماری میکرده است: «شاید در نظر بسیاری این ورزش نتواند آنطور که بایدوشاید یک بچه را جذب کند، اما از همان روزهای اولی که به زورخانه میرفتم، غرق نوع رفتارهایی که بین ورزشکاران وجود داشت، شده بودم.
هر چقدر سنم بالاتر میرفت، این منش پهلوانی و مردانگی که بین آنها به چشم میخورد بیشتر من را به حضور در زورخانه تشویق میکرد. بهنظرم اگر کسی تاکنون در این فضا قرار نگرفته باشد، درک این موضوع برایش سخت خواهد بود، اما افرادی که با این ورزش آشنایی دارند یا حتی چند باری در زورخانه برای تماشا یا ورزش حضور داشتهاند، کاملا به این موضوع واقفاند که زورخانه کششی دارد که ورزشکار را جذب میکند.»
چند سالی که میگذرد مهدی در کنار ورزش باستانی بهدلیل همان علاقهای که به مرشدی داشته است، پیگیر یادگیری از استاد میشود: «آنقدر کوچک بودم که در پشت ضرب زورخانه گم میشدم، اما علاقهام باعث شده بود تا با پایانیافتن ورزش در جایگاه مرشد بنشینم و مانند او دستانم را روی ضرب حرکت دهم تا صدای آن داخل زورخانه بپیچد.
نوای مرشد هم حالوهوای خاصی به زورخانه میداد و من عاشق این صدا و اشعاری بودم که مرشد میخواند. به همین دلیل دوسهسالی که گذشت، متوجه شدم که ریتم و ضرب یا صدا و آوا چیست. نزد آقای نماینده، مرشد زورخانه، که علاقه و استعداد من را دیده بود آموزشهای اولیه مانند حالت ایستادن ضرب، ضربنوازی و صداها و آواها را یاد گرفتم.»
5سالی میگذرد تا مهدی میتواند بهعنوان یک مرشد تبحر لازم را به دست آورد، هرچند که در طول این سالها تلاش زیادی برای یادگیری و تمرین داشته است و خودش تأکید میکند که محیط سالم زورخانه، راهنماییها و تشویقهای پدرش و مرشد در برانگیختهشدن این استعداد او بسیار تأثیرگذار بوده است.
در چهاردهسالگی برای نخستینبار قرار میشود تا مرشدی یک گود را برعهده بگیرد. با وجودی که بارها تمرین کرده بود و از سالها قبل در کنار مرشد بهعنوان شاگرد و دستیار نواخته بود، اینبار برای او فرق میکرد و استرس زیادی داشت که با ترس همراه بود: «قرار بود در جایگاه مرشدی بنشینم. نگاه کودکان و نوجوانانی که مانند خودم به مرشدی علاقه داشتند به من دوخته میشد.»
مهدی این جملات را هنوز هم با طمأنینه بیان میکند و با گفتن آنها ذهنش به سالها پیش میرود، سپس ادامه میدهد: «شاید در ظاهر مرشدی کار سادهای به نظر برسد، اما نگاه تعداد زیادی به تو بهعنوان یک مرشد دوخته شده است. در حقیقت جدا از اینکه خواندن و ضربنوازی را بیاموزی، باید آداب و رسوم و مهماننوازی را به درستی یاد داشته باشی و نشان دهی.»
چهاردهسالگی سن زیادی برای مرشد نیست، اما مهدی میتواند بهخوبی از پس کار بربیاید و بعد از پایان مراسم حس رضایت از کار خود داشته باشد: «زمانی که پشت ضرب نشستم، زیر لب زمزمهای کردم و از خدا خواستم تا همراه من باشد و طوری اجرا کنم که اگر کسی به مرشدی علاقه دارد، باعث تشویق او شوم و خوشبختانه همینطور هم شد و بعد از پایان اجرا، مرشد و پیشکسوتان بسیاری از کارم تعریف کردند، در صورتی که شاید از 10نمره به خودم 7میدادم. آنها نمره9 و 10 را به من نسبت میدادند که برایم افتخاری بود.»
زمانی که پشت ضرب نشستم، زیر لب زمزمهای کردم و از خدا خواستم تا همراه من باشد و طوری اجرا کنم که اگر کسی به مرشدی علاقه دارد، باعث تشویق او شوم
جلسات ابتدایی که اجرای چند گود زورخانه مخابرات را بهعهده میگیرد، به او پیشنهاد میشود که باشگاه به مرشد نیاز دارد و میتواند با آنها همکاری کند، اما از آنجا که تصور مهدی بر این بوده است که باید پیشکسوتان فعالیت کنند، ابتدا قبول نمیکند، ولی زمانی که حمایت و تشویق همان پیشکسوتان را میبیند، فعالیت خود را در لباس مرشدی بهطور جدی آغاز میکند.
پدر مهدی بازنشسته مخابرات است و مهدی از همان کودکی پدرش را الگوی خود میدانسته است.
او برای ورود به دبیرستان تصمیم میگیرد تا رشته فنی را انتخاب کند: «الکترونیک را انتخاب کردم و در زمینه تعمیرات تلفن بسیار موفق بودم، اما زمانی که خواستم تحصیلاتم را ادامه دهم، بهدلیل حجم سنگین اطلاعات و ورزش حرفهای که دنبال میکردم، رشته مدیریت روابط عمومی را انتخاب کردم و تا مدرک کارشناسیارشد پیش رفتم. چون علاقه بسیاری به ورزش باستانی و مرشدی داشتم، نمیتوانستم حتی یک جلسه رفتن به زورخانه را عقب بیندازم.»
مهدی سن بسیار کمی داشت که مرشدی را آغاز میکند، اما اسم او به خوشنامی در بین ورزشکاران باستانی پیچیده است، به همین دلیل نیز صداوسیمای خراسانرضوی برای اجرای یکی از برنامههای خود از او دعوت میکند، اما زمانی که برای اجرا راهی مرکز میشود و خودش را معرفی میکند، ابتدا مسئولان اجرای برنامه باورشان نمیشود مهدی ارغوانی که به آنها معرفی شده است، اینقدر جوان باشد و به او میگویند تصور مرشدی موسفید داشتهاند تا اینکه برنامه برای ضبط کلید میخورد و مهدی به اجرای برنامه میپردازد. در پایان همان برنامه مسئولان میگویند انتظار چنین اجرای خوبی را از او نداشتهاند.
همین موضوع باعث میشود تا مهدی با صداوسیما همکاریاش را ادامه دهد و برای اجرای برنامههای آنها یا حتی هیئت ورزش باستانی استان حاضر شود. این کار او انگیزهای برای سایر مرشدان جوان میشود تا در صورت علاقه و استعداد، هدف خود را تعیین و دنبال کنند.
حضور و اجرای برنامه در سایر استانها و خارج از کشور مانند تاجیکستان، مالزی و... باعث شده است تا نگاه متفاوتی به مرشدی داشته باشد: «باتوجهبه اینکه از ما دعوت میشد در خارج از شهر مشهد به اجرای برنامه بپردازیم، سعی کردم گویشهای مختلف را یاد بگیرم و از گویش هر شهری برای اجرا استفاده کنم تا بیشتر به دل مخاطب بنشیند.»
از حسوحال زمانی که لباس مرشدی را به تن میکند و با نوای ضرب گود را به دست میگیرد، اینگونه برایمان تعریف میکند: «جایگاه مرشد در سردم است که قسمتی بالاتر از گود بوده است و بهنوعی به گفته برخی دوستان شاید از این جایگاه مرشد حس نزدیکی بیشتری با خدا داشته باشد.
مرشد در اجرای برنامه باید آرامشی داشته باشد که آن را بتواند به ورزشکاران داخل گود منتقل کند. بهعبارت دیگر باید کلام مرشد و آنچه که بیان میکند از وجود و قلب او باشد، همانطور که گفتهاند: سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند».
مهدی تأملی میکند و سپس پی حرفش را میگیرد: «حسوحال مرشدی و ضربنوازی حس خاصی است که در کلام نمیگنجد و نمیتوان آن را با واژهها بیان کرد. باید مرشد باشی تا این حال ناب را متوجه شوی. ذکر مولا و ضرب زورخانه هم که از قداست و حرمت خاصی برخوردار است و این ضرب بزم نیست، بلکه ضرب رزم است که با آن روح و جسم ورزشکار صیقل پیدا میکند.»
این ضرب بزم نیست، بلکه ضرب رزم است که با آن روح و جسم ورزشکار صیقل پیدا میکند
هنوز هم با گذر سالها خودش را ورزشکار باستانی میداند، نه فقط مرشد: «برای اینکه بتوانی مرشد خوبی باشی، ابتدا باید باستانیکار خوبی باشی. برخی از مرشدان فقط مرشدی میکنند، اما به نظر من لازمه مرشدبودن این است که این ورزش را انجام دهی تا حرکات داخل گود با روح و جسم تو گره بخورد و سپس در جایگاه سردم با نوای ضرب و مدحی که میخوانی ورزشکار را همراهی و آن حس خوب را به او منتقل کنی.»
او تفاوت ورزش باستانی با سایر ورزشها را در این میداند که با نام خدا آغاز میشود و سپس مرشد پندهایی را میخواند تا ذهن ورزشکار آماده شود و بیان میکند: «سپس مرشد اشعاری میخواند که به 3شکل است: حماسی، عارفانه و عاشقانه که نوع خواندن هر شکل فرق میکند. حماسی که اشعار فردوسی را دربرمیگیرد، عارفانه در مدح مولا امیرالمؤمنین(ع) است و عاشقانه میتواند بنا به میل باطنی مرشد و همچنین مناسبتی که وجود دارد، در مدح یکی از ائمه معصوم(ع) خوانده شود.»
وی ادامه میدهد: «مرشد از ورزشکار انرژی یا به اصطلاح دم میگیرد و در پایان ورزش درباره امامزمان(عج) و فرج آقا مناجاتی خوانده میشود و برای ظهور حضرت دعا میکنیم.»
مهدی گلهای نیز دارد و با بیان اینکه ورزش باستانی ریشه در فرهنگ و قدمت سرزمین ما دارد، میگوید: «متأسفانه آنطور که بایدوشاید به این ورزش بها داده نمیشود و اجراهایی که از صداوسیما پخش میشود، زیر 10دقیقه است. در صورتی که اگر مسابقه فوتبال باشد، بهصورت کامل آنتن برای پخش زنده بدون محدودیت زمانی آماده است. اگر نگاه به ورزش باستانی به همین شکل ادامه پیدا کند، باید در سالهای نهچندان دور شاهد فراموشی آن باشیم.»
امیرحسین 26ساله پسر دوم خانواده است و از همان سن کم همراه با پدر و برادر بزرگترش به گود زورخانه میرفته است. بهخاطر دارد که چگونه زمانی که پدرش برای رفتن به زورخانه آماده میشده، لباس میپوشیده است تا همراه او باشد. برخلاف همسنوسالهایش که علاقهمند به ورزشهای رزمی میشدند، تحت تأثیر آداب و فرهنگ ورزش باستانی قرار میگیرد و از هفتسالگی بهصورت جدی وارد گود زورخانه میشود. او علاوه بر ورزش باستانی در زمینه موسیقی نیز فعالیت میکند و ساز کوبهای تنبک که موسیقی اصیل ایرانی است را مینوازد.
همچون برادرش آرام و شمرده صحبت میکند: «سنوسال چندانی نداشتم که همراه پدر و برادرم برای تماشا به زورخانه میرفتم و غرق تماشای حرکات و ادواتی میشدم که ورزشکاران باستانی از آن استفاده میکردند. بهویژه سنگ و چرخش را بسیار دوست داشتم و از آنجا که بیشتر علاقه من به هنر فردی بود، برخلاف برادرم مرشدی را انتخاب نکردم و ورزش باستانی، سنگ، کباده، میل و چرخ را دنبال کردم.»
تمام حرکات ورزش باستانی از حرکات جنگجویان الگو گرفته شده است
در این سالها، علاقه او به چرخ و سنگ بیشتر از سایر ورزشهای باستانی میشود و به همین دلیل آن را بهطور جدی دنبال میکند و حتی زمانی که در خانه بوده، چرخ را تمرین میکرده است: «تمام حرکات ورزش باستانی از حرکات جنگجویان الگو گرفته شده است. بهعنوان مثال کباده از کمان، تخت شنا از شمشیر، سنگ از سپر و میل از گرز نشان دارد و آخرین حرکت چرخ است که تفاوت ویژهای با سایر حرکات دارد.
به این شکل که در تمام حرکات قبلی سلسله مراتب و نوبت اجرا از پیشکسوت شروع و به نوپا میرسد، اما در چرخ برعکس این موضوع وجود دارد و از نوخواسته شروع و به پیشکسوت میرسد.»
وی ادامه میدهد: «دلیل این موضوع این است که چرخ نمادی است که ورزشکار تازهکار خودش را قربانی و ایثار میکند، بهعبارت دیگر در میدان جنگ یک جوان زودتر از پیشکسوت وارد نبرد میشود و خودش را فدا میکند. در گذشته در میدان نبرد زمانی که یک نفر را محاصره میکردند، جنگنده با 2شمشیر میچرخیده و به آنها هجوم میآورده است و حرکت چرخ از همینجا منشأ میگیرد.»
از همان دوران نوجوانی برخی دوستانش به او میگفتند که ورزش باستانی هیجان و لذت فوتبال یا ورزشهای رزمی را ندارد و بهتر است با آنها به باشگاه برود و انرژی خود را با ورزش رزمی خالی کند، اما امیرحسین بیشتر تحت تأثیر اخلاق و منش ورزش باستانی قرار گرفته بود. بنابراین همین دوستانش را چند باری دعوت میکند تا همراه او به زورخانه بیایند و جالب اینجاست که آنها نیز قدم در این مسیر میگذارند و حال سالهاست که پای ثابت گود زورخانه شدهاند.
امیرحسین که رتبه دلیر را دارد، حرف جالبی میزند که «ورزشکار باستانی هیچ جا غریب نیست» سپس ادامه میدهد: «باستانیکاران در هر شهری که باشند، زورخانه هست و با آغوش باز و به مهماننوازی خاصی از آنها استقبال میشود، همانطور که در دوران سربازی در سمنان هر هفته در زورخانه حضور داشتم. میل و کشش به این ورزش نمیگذارد آن را کنار بگذارید.»
زمانی که در زورخانه بوده، انگشتان مرشد را میدیده است که چگونه بر روی ضرب تکان میخورد، از طرفی برادر بزرگترش نیز در خانه ضرب میزده است. همین موضوع باعث میشود تا امیرحسین نیز به موسیقی علاقه پیدا کند و ساز کوبهای تنبک را انتخاب کند، چون استعداد خودش را در این زمینه میبیند، از طرفی نیز علاقهمند به موسیقی سنتی و ایرانی است.
زمانی را به یاد میآورد که ساز تنبک برای او آنقدر بزرگ بوده که نمیتوانسته است آن را بر روی پاهایش بگذارد و بر روی ضربی مینشسته است تا بتواند تنبک بنوازد: «استادان موسیقی سنتی که نحوه حرکات دست من را بر روی تنبک میدیدند، متوجه استعدادم در این زمینه شدند و تشویقم کردند تا این هنر موسیقی را دنبال کنم.
استادان موسیقی سنتی متوجه استعدادم در این زمینه شدند و تشویقم کردند تا این تنبک نوازی را دنبال کنم
به همین دلیل هم از همان سن کم از بسیاری از تفریحاتی که مانند سایر بچهها میتوانستم داشته باشم زدم و تمرین کردم تا موفق شوم. خوشبختانه امروز به درجهای رسیدم که چند شاگرد دارم و سعی میکنم آنها را تشویق و ترغیب کنم، نه اینکه با دیدن چند کار ضعیفتر انگیزه آنها را از بین ببرم.»
از ابتدای مصاحبه که فرزندانش درباره حرفه و علاقهشان صحبت میکنند، سکوت اختیار کرده، اما نگاه پرافتخارش به آنها را میتوان کامل از چشمانش خواند، فردی که گام بزرگی در رسیدن به موفقیت کنونی فرزندانش داشته است. «هاشم ارغوانی» متولد 1325 بازنشسته مخابرات و پدر خانواده است که بنا به تشویق پسرعمهاش که یکی از پیشکسوتان ورزش باستانی بوده است، در نوجوانی راهی زورخانه میشود و از آن زمان تاکنون نزدیک به 60سال میگذرد که از این ورزش پا پس نکشیده و حتی مشوق 2فرزندش در این راه بوده است.
نخستینباری که به باشگاه توس در عیدگاه میرود، از حضور بزرگان و افراد صاحبنامی که در آنجا حضور داشتند وحشت میکند، اما زمانی که رفتار محبتآمیز آنها و احترامی که به بزرگتر و کوچکتر میگذاشتند را میبیند، نهتنها ترس و وحشتش از بین میرود، بلکه مصمم میشود ورزش باستانی را دنبال کند.
شنیدن اشعار حماسی و برپایی مراسم گلریزان علاقه او را بیشتر از گذشته کرده است، بهطوری که بعد ازدواج بهدلیل شاغلبودن و مسئولیت زندگی باز هم هفتهای 2بار به زورخانه میرود تا اینکه پسر اولش متولد میشود و به سنی میرسد که میتواند خوب و بد را تشخیص دهد.
او مهدی را با خود به زورخانه میبرد و او را تشویق میکند تا ورزش کند. کمکم متوجه نگاههای مهدی به مرشد و جایگاه سردم میشود: «پدرم مؤذن بود و آوای دلنشینی داشت. بهخاطر دارم آن زمان که بلندگویی وجود نداشت، پدر برای مسجد محله اذان میگفت و همه از صوت و لحن او لذت میبردند، بنابراین زمانی که متوجه رفتارهای مهدی شدم، او را به مرشدی تشویق کردم.»
ارغوانی ادامه میدهد: «بعد اینکه امیرحسین به دنیا آمد، با دیدن من و برادرش خودش مشتاق بود تا همراه ما به زورخانه بیاید و امروز هر 2فرزندم روحیه و اخلاق مردانگی و پهلوانی دارند و دیدن همین خصوصیات آنها، برای من غرورآمیز است و خدا را شاکرم که توانستم در زمینه تربیت آنها موفق باشم.»
اکنون مهدی و امیرحسین هر2 در کنار ورزش باستانی علاقه موسیقی خود را دنبال و با خوانندههای مرتبط همکاری میکنند. آنها هنوز هم همراه پدر به زورخانه میروند و مهدی مرشد زورخانه چمران است و هر چند که این روزها نمیتواند بهدلیل شرایط شیوع بیماری کرونا اجرا داشته باشد و به گود برود، علاقهاش بهحدی است که در خانه ضرب را به دست میگیرد و برای دقایقی حالوهوای زورخانه را به خانه میآورد.